به زبان شمع سخن میگفت
همانسان که شمعها در دل تاریکی میسوزند و قطره قطره آب میشوند و اشکهای سوزان خویش را جاری میسازند، فاطمه میسوخت و ذرّه ذرّه رو به خاموشی میرفت.
اکنون، فاطمه با سکوت فریاد میکرد. او همانند «مریم» روزهی سکوت را برگزید. علی دریافته بود که هنگامهی رحلت نزدیک است و خانهای که با شاخههای نخل در «بقیع» برافراشته بود، اینک پناهگاه فاطمه است: خانهی اندوه و رنج. آن خانه به چشم خویش میدید که شمع در حال افسردن است و ستاره در حال کوچیدن و آفتاب در حال افول؛ آفتابی که گرما و روشنایی و امید را در همه سو میپراکنْد.
آری، فاطمه به سکوت پناه برد و آنان که از گریههای او گلایه داشتند،
دیگر صدای نالهای را که از ژرفای قلبی شکسته بر میخاست نشنیدند.
هیچکس نوای برآمده از دل او را نمیشنید، مگر آن که گذارش به «بقیع» میافتاد.
آن گونه که ستارگان پشت ابرهای تیره پنهان میشوند، فاطمه از دیدگان پنهان شد. پنهان شد تا همانند پروانهای به جستجوی خورشید رود؛ به جستجوی بهارِ پشت سر که بادهای پاییزی آن را آشفته بودند.
فاطمه پنهان گشت. اینک هیچکس نوایش را نمیشنید. در حجرهای از شاخهی خرما که بازندگانی دنیا بیگانه بود، خلوتی داشت: فرشتگان حیات زمینی را نمیخواهند؛ بانوان بهشتی زندگی در جهان خاکی را نمیپسندند؛ آنها که آسمان را جستهاند تاب و توان انتظار ندارند.
آری؛ پیامبران هم آنگاه که میبینند برای اندرزهاشان گوش شنوایی نیست، به زبان سکوت سخن میگویند.
در «خانهی اندوه»- بیت الاحزان- فاطمه همانند شمعی بر افروخته میسوخت وجان خویشتن را به شعله میکشید تا نور و گرما را به همه جا بپراکند. فاطمه به زبان شمع سخن میگفت؛ زبانی که جز پروانگان نورآشنا، توان تکلّم به آن را ندارند. به این سان، فاطمه با سکوت فریاد میکرد:
- با طنین نالهی خویش، شما را فرامیخوانم... انقلاب من در اندوه من فروپیچیده است... و اعتراضم در اشکهایم نهفته است. این است زبانی که من بر آن چیرهام. امید که شما این زبان را بفهمید... پروردگارا! اینان به من ستم کردهاند. مرا از چنگشان آزاد ساز!
و شمع، سراپا آب شد و جان خود را به آتش کشید، تا آن دم که جز
حلقههای نور چیزی از آن باقی نماند. اکنون هنگام خاموشیاش فرامیرسید. چهرهاش به ماهی همانند بود که شب زندهداری یک شامگاه دراز زمستانی، رخسارش را زرد کرده باشد. صدایش از فرودست برمیآمد، همگام با موج اندوه. اشکهایش به سان بارانی که از آسمانی پرخشم فرومیبارد، سیلانگیز بود.
«اسماء» بستر بانوی خویش، این بانوی هر زن در هر جای تاریخ، را گسترد. آن پیکر نحیف دیگر نمیتوانست روحی چنان بزرگ را تاب بیاورد؛ روحی که میخواست تا بینهایت بال بگشاید.
دو شیخ آمدند تا از او دیدار کنند؛ دو شیخ که ترس بر جانشان چیره شده بود. آنان فاطمه را به خشم آورده بودند و اینک خشنودیاش را جستجو میکردند؛ خشنودی آسمان و زمین و تاریخ را. و این را پیشتر محمّد گفته بود. امّا آن دو کجا و خشنودی فاطمه کجا؟ آنچه آن دو کرده بودند، فاطمه را یکپارچه خشم ساخته بود.
«عمر» به «علی» گفت:
- ای «ابوالحسن»! «ابوبکر» پیری است نازکدل و هموست که با رسول خدا در غار همراه بوده است. پیش از این نیز نزد فاطمه آمدهایم، امّا او ما را نپذیرفته است. تو پا در میان بگذار و از او بخواه که ما را بپذیرد.
«ابوحفصه» چه میگوید؟ این دو با خود چه میاندیشند؟
علی برخاست و نزد فاطمه رفت و اجازه خواست:
- ای دختر رسول خدا! این دو مرد کارها کردهاند که تو خود دیدهای و میدانی. تا کنون، آن دو چند بار آمدهاند و تو آنها را نپذیرفتهای. اینک نزد من آمدهاند تا از تو رخصت طلبم.
- به خدا سوگند! تا آن دَم که پدرم را دیدار کنم، با آن دو سخن نمیگویم.
- ای دختر محمّد! من به آن دو وعده دادم که از تو رخصت طلبم.
- اکنون که به آنان وعده دادهای، با تو مخالفت نمیکنم.
ابوبکر شعلهی امید را در قلب خویش احساس کرد و سپاسگزارانه به دوست خود نگریست.
- سلام بر تو ای دختر رسول خدا!
-....
- ما آمدهایم تا از تو پوزش بخواهیم و اقرار میکنیم که بد کردهایم.
-....
- از ما خشنود باش؛ خداوند از تو خشنود باد!
-....
- چهرهی خویش را از ما بر متاب! ما امیدواریم که پروردگارمان از ما درگذرد.
فاطمه واپسین سخن خود را بر زبان راند:
- اگر گفتارتان صادقانه است، به این پرسش من پاسخ دهید!
- بپرس ای دختر رسول خدا!
- شما را به خدا سوگند! آیا از پدر من شنیده بودید که: «فاطمه پارهی پیکر من است و هرکه او را بیازارد مرا آزرده است.»؟
- آری، چنین است.
«زهرا» دستان خویش را به سوی دادگاه فرازین واگشاد:
- خداوندا! گواه باش که این دو مرا آزردهاند. و من نزد تو از آنها
شکایت میکنم.
ابوبکر از جای جهید. آرزوکرد زمین دهان باز کند واو را درخود فروبَرَد:
- وای بر من! وای بر من! کاش هرگز تو را به دوستی بر نمیگزیدم. تو مرا پس از دریافتن ذکر، گمراه کردی.
دوستش با درشتخویی و سختدلی پاسخ داد:
ادامه مطلب (قسمت دوم)
نظرات کاربران ()
سایت جدیدمشرط مدیریت بر دیگرانعملیات روانی در فاطمیهجزئیاتی از پشت پرده راه اندازی یک تلویزیون اپوزیسیونهجدهم فروردین سالروز شهادت رحمان شرفخانییک هموطن مسیحی در مناطق عملیاتی مسلمان شدراهکار رهبرانقلاب برای مساله حجابجهاد اقتصادی از دیدگاه مقام معظم رهبری از سال 1370بازی تب (تحلیل و بررسی بازیهای رایانه ای و ویدئویی)نشانه نفاق (برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری)اتاق اسرارآمیزعید نوروز در میان مسلمانان، روز رجوع به خود و تقرب به خداستپنجاه توصیه از پیامبر اعظم(ص) - بخش دومپنجاه توصیه از پیامبر اعظم(ص)آموزش قرآن در امامزادگان؛ گام سازمان اوقاف در تربیت قرآنی کودکان[همه عناوین(184)][عناوین آرشیوشده]
این وب سایت از نگاه شخصی بوده وهیچ ارتباطی به جایگاه حقوقی بنده ندارد